سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

بزرگ شدی نفسم

الهی مامان قربونت بره. کوچکتر که بودی وقتی صبحها موقع رفتن به سرکار بیدار میشدی چند دقیقه ای بغلت میکردم و پیشت میخوابیدم تا خوابت ببره و بعد سریع بلند میشدم و حاضر میشدم و میرفتم. اما الانا به این راحتی نمیشه گولت زد. قبلا یه روز به مدیرم گفتم صبحها یه وقتی بیدار میشی و گریه میکنی، گفت تا هر وقت دوست داره پیشش بمون بعد بیا اما خوب به خاطر شرایط کرونا ترجیح میدادم با سرویسم برم ولی یکی دوباری هم پیشت موندم. این چند وقت اخیر چندباری بیدار شدی و گریه کردی که چرا شب داری میری سرکار هرچی هم من و بابا توضیح میدادیم صبحه میگفتی نه هوا تاریکه آخرشم بعد از کلی گریه میاومدی پشت پنجره و آقای ناصری رو میدیی که اومده دنبالم خیالت راحت میشد...
30 شهريور 1400

جلسه هشتم کلاس موسیقی

امروز با خاله سارا و غزل رفته بودی کلاس. وقتی خاله فیلمای کلاستو برام فرستاد کلی خندیدم. ارغوان جون یکی یکی ازتون میپرسید صدای چه حیوانی رو دربیاریم و بعد همه با هم صدای اون حیوان رو میگفتید. یکی گفت پیشی گفتید میو میو یکی گفت ببعی گفتید بع بع ... خلاصه همینجوری پیش رفتید تا رسید به شما، ارغوان ازت پرسید سورنا صدای چه حیوونی رو دربیاریم شما هم گفتی گورخر. بیچاره ارغوان تا چند دقیقه هنگ مونده بود و میگفت بچه ها صدای گورخر چه جوریه؟؟؟ بالاخره یه صدایی پیدا کرد و گفت فک کنم این باشه رررررر رررررر. غزلم میخندید و میگفت سورنا کلاسو به چالش کشیده همه دنبال صدای گورخرن. البته که این گورخر هم از حیوانات مورد علاقته و نمیدونم چرا ام...
22 شهريور 1400

جلسه هفتم کلاس موسیقی

امروز چون خاله و غزل کار داشتند و پیش مامانی و بابایی بودی قرار شد بابا مسعود بیاد و ببردت کلاس. ساعت 3.5 بابا اومده بود دنبالت و با هم رفته بودید. امروز تو کلاس بهتون ضرب زدن صدای حیوانات رو یاد داده بودن و ارغوان جون هم تمرینشو فرستاده بود تا تو خونه تمرین کنید و برای جلسه بعد آماده بشید. از کلاس که اومدید از بابا پرسیدم چی شد و کلاس چطور بود و بابا مسعود هم مثل همیشه شروع کرد از شما تعریف کردن فقط من نمیدونم واقعا وقتی با بابایی انقدر خوبی و یا اینکه دید من و بابا و خیلی فرق داره. چند هفته پیش سر تمرین موسیقی یه چالش چند ساعته داشتیم. همش دوست داری فقط و فقط بازی کنی. تا بهت میگم بشین سر تمرین یا همه جات درد میگیره یا خسته ...
15 شهريور 1400

جلسه ششم کلاس موسیقی

امروز مرخصی گرفته بودم که بعد از چند وقتی که از شروع کلاست میگذره بیام ببینم چه خبره. از صبح قرار بود کلی باهم وقت بگذرونیم ولی به خاطر ارسال اولین پارت واکسن به شرکت، مدام پای تلفن بودم و اصلا نفهمیدم چطوری ساعت شد سه بعد از ظهر. قبل از اینکه آماده بشیم به عزیز هم گفتیم که اگر کاری نداره با ما بیاد چون معمولا اونجا جای پارک نیست و ممکن بود کلاست دیر شه. تا رسیدیم و شما با عزیز راهی کلاس شدی، یه ماشینم رفت و من تونستم جاش پارک کنم و تا کلاست شروع نشده بود بیام. از اونجایی که خاله بهم گفته بود هفته های پیش خیلی از سرکلاس بلند میشدی و میرفتی پیش خاله و غزل، بعد از اینکه سرجات نشدی با عزیز رفتیم سرباغ نشستیم که دیگه نیای. ام...
8 شهريور 1400

جلسه پنجم کلاس موسیقی

دوباره رفتیم تو اوج کرونا و همین باعث شد کلاسهای 18 و 25 مرداد هم تعطیل بشه و امروز جلسه پنجم کلاس موسیقی بود که اطلاع دادن باغ باز هست. حضور در کلاس امروز رو گذاشتم به اختیار خاله سارا، چون واقعا شرایط نگران کننده است و خاله سارا هم به خاطر آسمش باید خیلی مراقب باشه، البته خاله خیلی اصرار کرد که اگر ضروریه ببرت کلاس ولی گفتم هر جور خودت صلاح میدونی. خلاصه امروز نرفتی کلاس، اما ارغوان جون تمرینای امروز کلاس رو برامون فرستادو جالب بود که شب همه مامانا از کلاس امروز تعریف میکردن و میگفتن خیلی خوب بود و بچه ها همه شعر بارون میباره رو با بلز زده بودن و کلاس خیلی شاد و ریتیمیک پیش رفته بوده. یک دور باهم تمرین کردیم و غزل گفت دیگه سازتو ب...
1 شهريور 1400
1